... حدود سی سالی سن داشت ! همین که وارد شد ، دیدم داره با بچش ور می ره ، رفتم سراغش و بهش گفتم مشکلی پیش اومده ، کاری از دست من برمیاد؟
گفت ، من همش بد بیاری میارم تو این سفر !
تو مدینه ، گوشه چادر خانومم گیر کرد به " آواژور " و افتاد و شکست و مجبور شدم خسارتوش بدم !
تو اتوبوس هم حشره هایی زده به پای بچم ، ببین چی شده !
نگاه کردم ، راست می گفت ، چند جای پای بچه کوچولوش ، دونه زده بود ، قرمز و سیاه و درشت !
در خصوص رفتن به درمونگاه راهنماییش کردم ...!
با همه اینا ، لحن صداش ، اعتراض بود و غر و لوند...!
اعتقادش این بود که مدیریت تو همه کارا ضعیفه ...! ما ایرانیا مدیریت و برنامه ریزی نداریم !
اگه مدیریت قوی بود ، قطعا بچشو پشه نمی زد !!!
اگه مدیریت قوی بود قطعا گوشه چادر خانومش به آواژور گیر نمی کرد که مجبور بشه خسارت بده !!!
می گفت : ما ایرانی ها تا بحرانی پیش نیومده دنبال تامین تجهیزات لازم و برنامه ریزی صحیح نمی گردیم ! وقتی هم بحرانی پیش میاد ! می زنیم تو سرمونو فرصت فکر کردنو از خودمون می گیریم !
آخه این چه وضعیه! چرا این همه پول می گیرن ، امکانات نمی دن!!!
با کلی نغ و نوغ کلید رو گرفتو رفت به اتاقش تا زود برگرده و همراه کاروان همون سحریه برن اعمال و انجام بدن !
یادمه وقتی در مورد مشکلات پیش اومده حرف می زد ، بهش گفتم : " خدا هر مشکلی پیش میاره جای شکرشم باقی میذاره ، به جای اعتراض کردن ، برو خدا رو شکر کن تا ایشالله اعمالتو به راحتی و سرعت انجام بدی و بقیه سفرتو با آرامش بگذرونی ان شاء الله "
نیش و کنایه ای به این حرف من زد و رفت ...
یه ده دقیقه بعدش دیدم با اون لحن خاص معترضانش دوباره برگشت به لابی !
ولی این بار با پای لنگ و خونین ...!!!
گفتیم چی شده ؟؟؟
گفـت: تا رفتم در کمدو باز کنم درش کنده شد افتاد روی پام ...
انگشت شست پاش بد جوری زخمی شده بود و ورم کرده و خون میومد...
با صدای بلند معترض بود که چرا تجهیزات اتاقا رو قبل از ورود چک نمی کنین !!!( در حالی که مسئول خانه داری هتل قبل از ورود تمام جزییات رو چک می کنه ! حتی لولاهای در ، دستگیره های حمام و دستشویی ، میخ و پیچ های درهای کمد و ایینه و ... تا لق نباشن )
خلاصه با تجهیزات کمک های اولیه موجود رسیدگی شد و باز معترض بود چرا هتل درمونگاه نداره؟!!
خیلی طولش ندم !
کاروانشون رفت و اون موند... و نرفت واسه انجام اعمال...
فردا عصر ، بازم با داد و بیداد و لحن معترضش تو لابی چرخ میزد و اعتراضات تکراریشو مطرح می کرد!
اومد کناری نشست و با گوشیش شروع کرد چت کردن ! وقتی از کنارش رد شدم یه دادی زد و گفت : وای فایتون هم که مثل باقی موارد مسخرس!
رفتم کنارش نشستم و بی مهابا در صحبتو باز کردم و از کار و سن و محل زندگیش پرسیدم !
هر چند خیلی تمایل به جواب دادن نداشت ، ولی وقتی درگیر سئوالات پی در پی من شد ، روحیه معترضانش یه کم فروکش کرد و با همون لحن خاصش با سئوالای من همراه شد .
بستی فروشی داره تو یکی از خیابونای اصفهون...
از درآمدش پرسیدم ، خدا رو شکر قابل توجه بود !
در بین صحبتام گفتم ، مقلد کی هستی ؟
و فهمیدم که تو بحث تقلید مشکل داره !!!
این بود که ازش خواستم بهم اجازه بده از یک روحوانی خوب و مجرب بخوام که در امور اعمال و امورات دینیش مشاوره ای بهش بده ! اولش قبول نکرد ، بعد گفت به شرطی که کسی باش که سرش به تنش بیارزه!!! و یه چیزی بلد باشه !!!
فوری با یکی از روحانیون که از اساتید دانشگاه بود و مشاوره مذهبی و دینی در یکی از شبکه های استانی ، تماس گرفتمو ازش خواستم خودشو برسونه، یه بیست دقیقه ای طول کشید تا اومد در این مدت هم این دوستمون با گوشیش ور می رفت و سه چار دقیقه یه بار یه اعتراض جدید می کرد!
حاج آقا اومد و کلیات رو من توضیح دادمو باصطلاح دستشون گذاشتو تو دست هم دیگه!
بعد حدود سه ربع ساعت ، مشاوره دینی ، حاج آقا در حال رفتن گفت :
بحث تقلید و امورات شرعی و حمد سورش حله ، در مورد خمسش هم حساب کردیمو فعلا چون شرایط پرداخت فراهم نیست دست گردون کردیم و به ایران که رسید حل می کنه ، مشکلات مربوط به احرام و اعمالش هم توصیه های لازم رو دادم بهش ، فقط باید یه یا علی(ع) بگه و راه بیفته .
...
امروز صبح که دیدمش بهش گفتم :
دوست من یه چیزی بهت بگم .
گفت: بگو .
گفتم :عوامل این هتل کاره ای نیستن که بتونن مامورای خدا رو چک کنن !
گفت :یعنی چی ، داری مسخرم می کنی؟
گفتم : نه جانم ، دیروز تا الان دارم در حکمت خدا در مورد تو تامل می کنم !
این در کمد ، مامور خدا بود ، بیفته روی پای تو ، تو رو از رفتن به عمره ی باطل که ( اعتقادت مشکل داشت به دلیل نداشتن مرجع تقلید ) ( پولت ناپاک بود به دلیل نداشتن سال خمسی و ندادن وجوهات شرعی ) باز بداره ! و شرایط جور بشه ، تو پاک بشی و شرایط برای اعمال صحیح فراهم بشه !
یه قبول باشه محکم بهش گفتم...